#متن_روضه_حضرت_زینب_سلام_الله_طاهری
«زمزمه امام زمان»
آرامش حقیقی چشم انتظارها
صبری بده به سینه ما بی قرار ها
این جمعه هم نیامدی آقا سر قرار
پایان نمیدهی به قرار و مدار ها
این امتحان ماست که با سختی فراق
سنجیده میشود تمام عیار ها
ما دل شکسته ایم و. (این که خوبه دل شکستگی در خونه خدا خیلی خوبه ولی بعدش خوب نیست.)
ما دل شکسته ایم و دلت را شکسته ایم
شرمنده ایم.
شرمنده ایم از غم این انکسار ها
گاهی وقتا با خودم فکر می کنم یعنی میشه ما آدما از گناه دست برداریم و فقط بندگی خدا کنیم
این روزا مردم دیگه دلشون برا خدا تنگ نمیشه چرا که خیلی چیزا که نباید جای خدا رو پر کردن مثل جاه و جمال این دنیا
اما ما که انقدر ادعامون میشه چقدر خداپرستیم
خداپرستیم یعنی چیزی رو به جای خدا حق نمی دونیم و به اوامرش گوش می کنیم و از نواهیش فرار
خدا فقط خودشه که میتونه هوامونو داشته باشه
این اولین روضه در سال ٩۵ انشالله خدا به ما بنده ها نظر کنه به واسطه همین روضه ها امسال چشممون به جمال نورانی حضرت حجت عج منور بشه
آقا اجازه هست بخوانم برایتان
این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشه های چادر خاکی مادرت
آتش گرفت روضه معجر شروع شد
پایان سال و وقت حساب و کتاب شد
پیشانی ام به محضرتان خیس آب شد
هر روز با گناه دلت را شکسته ام
بین من و تو این همه عصیان حجاب شد
گفتند پای نامۀ ما گریه می کنی
حال شما ز دیدن نامه خراب شد
با این وجود تا که گره خورد کار من
یا صاحب امانِ دلم مستجاب شد
این عمر بی وفا و تو هم دیر کرده ای
آوای اَلرحیل به جانم عذاب شد
امسال هم گدای شب جمعۀ حرم
با یک دعای مادرتان بی حساب شد
ما را بخر عزیز دل شاه کربلا
جان کسی که صورتش از خون خضاب شد
نازم به بانویی که به معراج قتلگاه
در پاسخش نوای الیّ خطاب شد
گودال فوق عرش و تجلی رب آن
در پاره حنجر پسر بوتراب شد
عمری ست روضه خواندم و باور نمی کنم
زینب چگونه وارد بزم شراب شد
در گلشن رسالت آتش زبانه می زد
گل گشته بود خاموش بلبل ترانه می زد
در بوستان توحید یک ناشکفته گل بود
گر می گذاشت گلچین این گل جوانه می زد
وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت
مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد
من ایستاده بودم دیدم که مادرم را
دشمن گهی به کوچه گاهی به خانه می زد
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد
با چشم خویش دیدم مظلومی پدر را
از ناله ای که مادر در آستانه می زد
این روزها می دید موی مرا پریشان
از دیده اشک می ریخت با دست شانه می زد
مردم به خواب بودند مادرزهوش می رفت
بابا به صورتش آب ز اشک شبانه می زد
دو پلک شب شکنت گریه می کند زهرا
برای سوختنت گریه می کند زهرا
چقدر آب شده ای این دو هفته آخر
لباس در تنت گربه می کند زهرا
کبودتر شده ای پس نفس عمیق بکش
تلاش کن حسنت گریه می کند زهرا
دوباره راز گل سرخ سینه افشا شد
دوباره زخم تنت گریه می کند زهرا
کفن سوا مکن از گنجه ی جهیزیه ات
حسین بی کفنت گریه می کند زهرا
وحید قاسمی
بسم الله الرحمن الرحیم
صدای پای خدا می رسد به گوش بیا
سبو به دست و غزل خوان و باده نوش بیا
(سبو به دست همین دستایی که میاری بالا)
بگیر بیرق میخوانه را به دوش بیا
به بزم آمدن پیر می فروش بیا
دوباره صحبت هل من مزید آمده است
خدای عشق در انسان پدید آمده است
ندیده جوشش شعری جدید می آید
به قفل بسته دلها کلید می آید
عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است
مجنون ترین صحابی دوران نوشته است
این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی است
دست مرا برای گریبان نوشته است
از دست اختیار تو راه فرار نیست
این جبر را خدات به پامان نوشته است
(مگه دست خودت بوده اینجا اومدی، آوردت مولا دور هم جمعمون کرد)
مانند تو.
مانند تو امیر فقط یک نفر ولی
مانند من اسیر فراوان نوشته است
شکر خدا که نام مرا اعتبار تو
سلمان نوشته است، مسلمان نوشته است
نام تو را به آب طلا دستِ کردگار
ادامه مطلب
درباره این سایت